به درک که بعضی روزا حالت خرابه
به درک که بعضی روزا بی کسیات بهت هجوم میاره
به درک که بعضی روزا آسمون و زمین میشن عامل فتنه درونت
به درک که بعضی روزا از خدا که میگه میخوادتو نمیخوادت
از امام حسین که خواستیشو نخواستدت از همه و همه شاکی میشی
به درک که میخوای آدم باشی ولی نمیزارن
به درک که اون موقع که باید تنها باشی نیستی
به درک که ترکش اعصاب خوردیات میخوره به عالمو عادم
به درک که همه ازت طلبکار میشن
به درک که توام از همه طلبکار میشی ولی حرف نمیزنی
به درک که حرفات اینجا خفه خون میگیره و هیجا دیگه درز نمیکنه
به درک که یبار رفتی کربلا و خواستی خودتو نگه داری ولی بازم همون آدم قبلی
به درک که اصلا هستی ...
این همه ازت قول گرفته بودم بابتش
نگفتم یکاری کن تموم بشه؟
هنوز که دلم بهش نیم بنده
بابا ادم مرده رو زنده میکنی
این همه مریضو خوب میکنی
دل منو چرا شفا نمیدی
چرا همه چی به من میرسه وا میرسه پس
تو چرا شدی عین آدما
تو که از زمین تا اسمون فرقته با ما عادیا
د یکاری بکن...
خدا که گوش به حرف من نمیده .....
ببین
نگاه کن
وضعیت منو
بدتر میشه بهتر نمیشه
تازه اول بدبختبامه...
این همه تلاشم عین دستو پا زدن تو یه اقیانوسه
دست و پا میزنی جون میکنی ولی خوب میدونی هیچ فایده ای نداره تهش مردی...
من یه افسرده شادم که محکوم به درک همه و مرگ خودمم....
نزار به بی قیدی برسم...
فریماه |